رهام منرهام من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

رهام

تاتی تاتی پسرکم

سلام شیرین تر از عسل مامان خوبی عشقم؟ مامانی هر روز که می گذره عشقم بهت صد برابر می شه، انقدر دوستت دارم که نمی تونم با جمله وصفش کنم، خدا رو به خاطر داشتن گل پسری مثل شما شکر می کنم و امیدورام همیشه دلت شاد و لبات خندون باشه نفسم 2-3 روزی می شه که تا 5-6 قدم تاتی تاتی می کنی و خودت به تنهایی قدم بر می داری ، مامان فدای قدمای کوچولوی و نازت بشه خیلی وروجک شدی، خوب یاد گرفتی وقتی مامان قیافه ناراحت می گیره چطور از دلش در بیاری، مثلا یاد گرفتی می ری دکمه ریسیور رو هی روشن و خاموش می کنی، منم منعت کردم که این کار رو نکنی، وقتی این کارو انجام می دی من ناراحت می شم و اخم می کنم، برای اینکه از این حال درم بیاری ، دستای کوچولوت رو از...
24 آذر 1393

سومین دندون رهامم

سلام عزیز دل مامان خوبی پسر گلم؟ عشق مامان سومین دندونش هم در اومد  رهام من الان سه تا دندون داره   مبارکت باشه عمر مامان در اومدن این دندون هم کمی اذیتت کرد، کمی اسهال، بد خوابی و بی قراری به همراه داشت  ولی خدا رو شکر الان خوبی احساس می کنم دندون های بالاییت که در بیان کلی چهره ات تغییر می کنه و چهره ات از نوزادی به چهره کودکانه تبدیل می شه، الهی مامان فدای چهره کودکانه گل پسرش بشه  ...
12 آذر 1393

برای پسرم

عزیزکم این متن رو وقتی خوندم با دل و جون حسش کردم و خواستم برای تو هم بزارمش "مرد کوچک مادر فدای قد و بالایت خوب به حرفهای مادر گوش کن حرفهای شاید تلخ و سنگینیست اما باید از همین بچگی ات  برایت بگویم تادر آینده آماده باشی برای مرد شدن تو قرار است مرد خوبی شوی مرد خوب بودن کار سختی است اینکه قوی باشی اما مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه باید گلیم خودت را از آب بکشی بیرون و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی عزیز دل مادر تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی و بعد عشقت عشق چیز عجیبی نیست حسی است مثل موقع هایی که صدایم می کنی: مادر ...
5 آذر 1393

بای بای کردن رهامم

سلام شیرین تر از عسل مامان خیلی خیلی عاشقتم پسر گلم نمی دونم چطور با کلمات احساسی رو که بهت دارم بیان کنم ، همین قدر می تونم بگم که همه وجودمی و خیلیییییییییی دوستت دارم عشق مامان دو روز پیش، یعنی تو 9 ماه و سه هفتگیت اولین بای بای زندگیت رو انجام دادی با خاله مریم رفته بودیم مغازه تا برای مادر بزرگ یه  ژاکت بگیریم، فروشنده یه پیرمرد مهربون بود، از مغازه که اومدیم بیرون خاله مریم گفت بای بای کن رهام، دستت رو آوردی بالا و شروع به بالا و پایین کردنش کردی راستش خیلی بای بای رو باهات تمیرین نکرده بودم و به همین خاطر کلی هیجان زده شدم  عزیز دل مامان متاسفانه کل آبان ماه رو مریض بودی ، 3هفته طول کشید سرماخوردگیت ...
27 آبان 1393

این روزای رهامم

سلام عزیزترین مامان سلام عشق و امید مامان  سلام دنیای کوچولوی مامان خیلی وقته که دلم می خواست بیام و از حال و روزای این روزات بنویسم  عزیز دلم الان 9ماه و 15 روزت شده و خیلی خیلی شیرین و خوردنی شدی از کارایی که می تونی انجام بدی برات بگم اول از همه رقصیدن  با کوچکترین صدای ریتمیکی شروع به رقصیدن می کنی  در پوزیشن های متفاوت، نشسته، چهار دست و پا و ایستاده   خیلیییییییییییییی خوردنی می شی وقتی می رقصی، حتی وقتی داری گریه می کنی ، برات ترانه مورد علاقه ات (پسر پسره، قند عسله ......) رو می خونم حرکات موزونت رو شروع می کنی نفس مامانی بوس کردن رو یاد گرفته   وقتی می گم عروسکات رو...
14 آبان 1393

سفر به گرگان

سلام عزیز دل مامان خوبی عشقم؟ مامانی ببخش این روزا خیلی سرم شلوغه و فرصت نمی کنم بیام برات بنویسم عزیز دل مامان هفته دوم مهر 93 که شما 8 ماه و نیمت بود با خاله مریم ودایی امیر فتیم شمال، از شانس و بر خلاف گزارش هواشناسی هوا بارونی و سرد بود، به همین خاطر شما نتوستی بیای کنار ساحل و از دریا لذت ببری، ویلایی که اجاره کرده بودیمکنار دریا بود و از تراس ویلا دریا رو تماشا می کردیم، درسته هوا بارونی بود ولی قشنگی خودش رو داشت   هوای پاییزی بسیار لطیفی بود قرار بود خاله مریم و دایی امیر جمعه شب برگردن تهران و ما بریم گرگان، که با اصرار ما منصرف شدن و صبح شنبه همگی با هم رفتیم سمت گرگان، هوا آفتابی و گرم شده بود و کلی با هم...
28 مهر 1393

اولین کلمه رهامم

سلام عزیز تر از جان مامان خوبی عشقم؟ تازه یه ساعتی می شه که اومدم سر کار ولی دلم یه ذره شده برات هر روز صبح که میام سر کار شما از خواب بیدار می شی ، بغلت می کنم،  می بوسمت ، باهات یکم بازی می کنم ولی امروز خواب بودی که اومدم، به خاطر همین حسابی دلتنگت شدم، ولی در عوض امروز ساعت 1 میام خونه و دل سیر با هم بازی می کنیم  مامانی الان 4 روزی می شه که زود می یاد خونه و حسابی هر دومون از این قضیه خوشحالیم  الهی مامان فدات شه یه هفته ای می شه که می گی " ماما" وقتی می رم تو اتاق ، چهاردست و پا دنبالم راه می یوفتی و ماما ماما می گی و می یای دنبالم ، آخ که چقدر عاشق این کارتم در واقع این اولین کلمه ای که با ...
8 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهام می باشد