رهام منرهام من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

رهام

جشن دندونی رهامم

سلام نفس مامان خوبی عشقم؟  مامانی من  و بابایی برای شما تو روز پنجشنبه 16 مرداد جشن دندونی گرفتیم، البته اون روز 2 تا مامان بزرگای مهربون اومدن برامون آش دندونی درست کردن که فوق العاده خوش مزه شده بود  می گن اگه این آش رو درست کنین و به 7 تا خونه بدین بچه راحت دندون در میاره ، من فکر می کنم به این خاطره که این آش بسیار مقویه و مادر با خوردن این آَش شیرش مقوی می شه و همین موضوع کمک می کنه دندونای خوب و محکمی برای کوچولوها در بیاد، ایشالا که شما گل پسری هم راحت دندون در بیاری و دندونای خوبی داشته باشی  اون روز خاله مریم و بابایی خونه رو برات تزئین کردن، بابایی برات کیک باب اسفنجی و کلاه و بادکنک و فش فشه و شم...
19 مرداد 1393

اولین دندون رهامم

سلام عزیزترین مامان مامانی اولین مروارید قشنگت تو 6 ماه و دو هفتگیت در اومد مبارکت باشه عزیز دلم ، ایشالا که بقیه دندونات هم به سلامتی در بیان  خیلییییییییی خوشحالم عزیزکم  مامان بزرگ مهربون می خواد برات آش دندونی درست کنه البته من باید بخورم  یکم از حال و هوای این روزات بگم مامانی هفته پیش دچار تهوع و اسهال شدید شدی، نمی دونم ربطی به دندون در آوردنت داشت یا عفونت گوارشی و ویروس بود !! چند وقتی می شه که مامانی رو حسابی گاز می گیری، فکر کنم این کار باعث تسکین دردت می شه الهی مامان فدات شه، شنیدم دندون در آوردن خیلی درد داره و بچه ها رو حسابی اذیت می کنه هر پارچه و ملافه ای دستت میاد می بری تو د...
13 مرداد 1393

جوجه کوچولوی مامان

سلام جوجه کوچولوی مامان الهی مامان فدات بشه که اینقدر ماه و دوست داشتنی و خوردنی شدی  شما پسر گلم 6 ماه و 2 هفته ات شده خیلی شیرین کاری می کنی و از همه اونا قشنگ تر برای مامانی اینه که صورت مامانی رو گاز می گیری(فقط صورت مامانی رو ) البته از روی دوست داشتن یه چیزی شبیه بوس کردنه، وقتی با هم بازی می کنیم وقتی خیلی ذوق می کنی محکم صورتمو گاز می گیری و من عاششششق این کارتم بغل کردن و بازی کردن باهات جزء لذت بخش ترین کارای زندگیم شده ، از سر کار که می یام فقط می خورمت بس که شیرینی، انقدر با هم بازی می کنیم که هر دو خسته می شیم ، شما می خوابی و مامانی به کاراش می رسه دیشب خیلی زود خوابیدی (ساعت 8:30) و همین باعث شد ساعت 3...
12 مرداد 1393

واکسن 6 ماهگی رهامم

سلام نفس مامان عزیز دلم تولد 6 ماهگیت مبارک عمر مامان ، ایشالا که 120 ساله شی مامانی، خیلی دوست داشتم برات تولد بگیرم ولی این روزا من و بابایی خیلیییی درگیر کاریم، ایشالا تو هفته بعد برات تولد می گیرم عشقم جون دلم دیروز 30 تیر واکسن 6 ماهگیت رو زدیم، موقع زدن واکسن بر خلاف سری های قبلی خیلی گریه کردی ، این سری یه خانم بد اخلاق و عنق واکسنت رو زد، بهش گفتم از این سرنگای مخصوص واکسن بدم که با اون واکسنش رو بزنید، کلی بهش بر خورد که تو بهتر می دونی یا وزارت بهداشت، وزارت بهداشت حتما یه چیزی می دونه که این سرنگا رو داده دیگه (سرنگای ایرانی با سر کلفت و کند که پوست بچه رو پاره می کنه ) خلاصه که حسابی اذیت شدی عمر مامان، و اذیت های ...
31 تير 1393

برای رهامم

شعری که این روزا برات می خونم و تو هم دوستش داری عشقم پسرم، برگ گلم غنچه خوشرنگ دلم دست خود را حلقه کن بر گردنم خنده زن بر چشم های خسته ام عشق تو آواز صبح زندگیست مهر تو آغاز لطف و بندگیست سر گذار بر شانه های مادرت بوسه زن بر گونه های زرد من خانه ام سبز از صدای شاد توست مادرت مست از نوازش های توست اشکهای سرد خود را پاک کن گرمی قلب مرا با جان خود دمساز کن گوش بسپار با لالای حزین مادرت خوش بخواب دیده من تا سحر، فانوس گرم و روشن است         ...
24 تير 1393

برگی از خاطرات دوره بارداری

سلام عزیز دل مامان خوبی قربون شکل ماهت بشم؟ جات راحته؟ اوضاع احوال اون تو خوبه؟ الان که دارم برات می نویسم، تو شرکتم و تو حسابی در حال سکسکه کردنی مامانی خیلی زیاد سکسکه می کنی، فکر کنم باید اسمتو بزارم آقای سکسکه داشتم وب گردی می کردم و وبلاگای یه سری آدمای غریبه رو می خوندم که در مورد کوچولوهاشون نوشتن رو می خوندم، یه سریا در انتظار اومدن کوچولوهاشون بودن و یه سری ها هم کوچولوهاشون یا تو شکمشون بودن یا تو بغلشون مامانی ازت می خوام برای اونایی که منتظرن دعا کنی که هر چه زودتر نی نی های نازشونو تو بغلشون بگیرن ، و برای سلامتی بقیه نی نی ها هم دعا کنی خدا تو رو هم برای من و بابایی سالم و صالح حفظ کنه عزیز دلم ...
23 تير 1393

خاطرات دوره بارداری

سلام کوچولوی مامان عزیز دلم دیروز بطور اتفاقی دفترچه خاطرات دوران بارداریم رو که تو ایمیلم ذخیره ش کرده بودم دیدم، کلی کیف کردم از خوندنش، حسابی منو برد به اون روزا ، چقدر چشم به راهت بودم، چقدر منتظر دیدن صورت ماهت و چشمای قشنگت وبدم، چقدر دل نگرانت بودم، چقدر برای سلامتیت دعا می کردم، چقدر حال خوبی داشتم، دلم تنگ شده برای اون روزا، یه حال معنوی خاصی داشتم، احساس می کردم خیلی به خدا نزدیکم، ووواااااااایییییی که چقدر شیرین بود تکون خوردنات تو شکمم ،هر جا می رفتیم با هم بودیم، سر کار، تو خیابون، مهمونی، خرید و... وقتی از چیزی ناراحت بودم، صحبت کردن با تو بیشترین آرامش رو بهم می داد، همیشه خدا رو به خاطر داشتنت شکر می کردم و البته هم...
23 تير 1393

اولین کلمات رهامم

سلام عمر مامان عزیزکم، نفسم، شیرین تر از عسلم، دقیقا توی 5  ماه و دو هفتهگیت اولین کلماتت رو گفتی "   “da da da الهی مامان قربون بره، الهی مامان فدای حرف زدنت بشه عشقم وقتی داشتم می خوابوندمت ، پستونک تو دهنت بود، پستونک رو در اوردی و شروع کردی به " د د د" گفتن و با گفتن من تو هم تکرار می کردی، خیلییییییی شیرین بود حرف زدنت، کلی با بابایی قربون  صدقت رفتیم و کیف کردیم مامانی این روزا دندون در آوردن داره اذیتت می کنه، هر چیزی که دستت می یاد رو می کنی تو دهنت و گازش می گیری، شبا تو خواب راحت نیستی و همش نق می زنی و یه جورایی ناله می کنی، دلم آتیش می گیره ناله کردنت رو می بینم بیدار می...
15 تير 1393

مادرانه خاله آیدا

سلام عزیز دل مامان یه خبر خیلی خیلی خوب ، خاله آیدای عزیز و مهربون مامان شده مامانی می دونم تو هم از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدی خدای مهربون و نازنین دوباره بزرگیش رو نشونمون داد  یه فرشته کوچولوی بهشتی که عطر و بوی خدا رو داره، تو دل خاله آیدای نازنینمون لونه کرده خدایا شکرت و هزاران بار شکرت از روزی که این خبر رو شنیدم یه شعف عجیبی تو دلمه، خیلی خوشحالم آیدا جونم مادرانه ات مبارک ایشالا که بارداری خیلی خوبی داشته باشی ،ایشالا که بعد از 7 ماه خوشگل خاله به سلامتی به دنیا می یاد ، آخ که چه ناز و دوست داشتنی می شه نی نی آیدا جونم خدایا خودت مراقب آیدا و نی نی ناز بهشتی اش باش ...
15 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهام می باشد