رهام منرهام من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

رهام

واکسن 6 ماهگی رهامم

1393/4/31 9:13
نویسنده : مامان مژگان
206 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان

عزیز دلم تولد 6 ماهگیت مبارک عمر مامانبوسبغل، ایشالا که 120 ساله شی مامانی، خیلی دوست داشتم برات تولد بگیرم ولی این روزا من و بابایی خیلیییی درگیر کاریم، ایشالا تو هفته بعد برات تولد می گیرم عشقم محبت

جون دلم دیروز 30 تیر واکسن 6 ماهگیت رو زدیم، موقع زدن واکسن بر خلاف سری های قبلی خیلی گریه کردی گریه ، این سری یه خانم بد اخلاق و عنق واکسنت رو زد، بهش گفتم از این سرنگای مخصوص واکسن بدم که با اون واکسنش رو بزنید، کلی بهش بر خورد که تو بهتر می دونی یا وزارت بهداشت، وزارت بهداشت حتما یه چیزی می دونه که این سرنگا رو داده دیگه (سرنگای ایرانی با سر کلفت و کند که پوست بچه رو پاره می کنه عصبانی)

خلاصه که حسابی اذیت شدی عمر مامان، و اذیت های بعد از اون از 3 ساعت بعد شروع شد، جای واکسنت خیلی درد می کرد، اگه پات یه تکون کوچولو می خورد از درد به خودت می پیچیدیغمگین، پسرم انقدر با هوش شده که اصلا پاشو تکون نمی داد که یه موقع درد بگیره، تو واکسن های 2 و 4 ماهگیت پاهاتو یه جورایی مثل قنداق می بستیم که پاتو تکون ندی و درد بگیره، ولی این سری خودت مراقب بودی بوس

الهی مامان فدات شه، کل دیشب تب داشتی، سرت و بدنت داغ داغ بود ، دائم گریه می کردی، خیلیییی بی قرار بودی، هر چی پاشویت می کردیم خنک نمی شدی، قطره آستامینیفونت رو هم مرتب و سر ساعت بهت می دادم ولی خیلی اثر نداشت متاسفانه گریه

تا صبح ساعت 7 که تبت اومد پایین و آروم شدی و خوابیدی، وقتی دیدم راحت خوابیدی و خبری هم از تب نیست خیالم راحت شد و اومدم سر کار، خیلی دلم می خواست امروز رو هم کنارت بمونم ولی چون رئیس و معاونش نبودن ،نمی تونستم امروز رو هم نرم سر کارغمگین

خیلی دوستت دارم عمرم، مامانی طاقت دیدن اشکای پسرشو نداره، دیروز یکی از بدترین روزای زندگیم بود ، خیلی عذاب می کشیدم وقتی می دیدم داری تو تب می سوزیو گریه می کنیغمگینخطا

عزیز دلم ایشالا که امروز تبت کاملا قطع بشه و دوباره اون خنده های قشنگت رو روی لبات ببینم و بشی رهام کوچولوی شیطون مامان بوسمحبتبغل 

 

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهام می باشد