خونه جدید
سلام عزیزترین مامان
خوبی پسر گلم ؟
عزیز دل مامان الان که دارم برات می نویسم شما تو خونه پیش مامان جونی هستی و متاسفانه سرماخوردی
دیشب تب کرده بودی و زیر بار دارو خوردن نمی رفتی، من و بابایی مجبور شدیم به زور دارو رو توی دهنت بریزیم L
عزیز دل مامان خیلیییییی دوستت دارم، خدا می دونه که روزایی که مریضی و سرکار میام چه حالیم ولی خب چه می شه کرد، کار من پاره وقته و کمی نسبت به مرخصیام حساسن تو شرکت L
عزیز دل مامان این چند وقته گذشته روزای شلوغی رو پشت سر گذاشتیم ولی تموم شد بالاخره
وارد خونه جدید شدیم و همه چیز جابه جا شد و خونمون شکل یه خونه واقعی به خودش گرفت J
خدا رو شکر خونه جدیدمون رو خیلی دوست داری البته بماند که گاهی دلت برای آرین (همسایه روبروئیمون) تنگ می شه ولی کلا حاضر نیستی از خونه بری بیرون
صبحا که مامان جون میاد پیشت و بعد می خواد ببرتت خونه خودشون، به سختی راضی به لباس پوشیدن می شی و با همون زبون شیرینت می گی "همینجااااا"
خیلییی بامزه و شیرین صحبت می کنی، عاشق آدمایی و از دیدین مهمون تو خونمون خیلی هیجان زده و خوشحال می شی و اجازه رفتن بهش نمی دی J
عاشق جعبه ابزار بابایی هستی مخصوصا پیچگوشتی و انبردست خیلی هم واضح تلفظشون می کنی
عزیز دل مامان ، من و بابای عاشقانه دوستت داریم و لحظه لحظه زندگیمون به نفس های شما بسته شده :*