رهام منرهام من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

رهام

زیبا ترین هدیه خدا

سلام جون مامان، عشق مامان، عمر مامان عزیزکم صبحا که چشم باز می کنم ،قشنگ ترین صحنه دنیا رو می بینم، رهام عزیزم  رو می بینم که روبروی مامانی ، صورت تو صورت مامانی آروم و ناز خوابیده، انقدر معصومی که وقتی آدم بهت نگاه می کنه دلش پر از عشق می شه ، بوئیدنت و بوسیدنت قشنگ ترین حس دنیا رو داره ، وقتی محکم به بغلم می چسبی سرمست می شم ، وقتی به صورتم نگاه می کنی و می خندی تمام وجودم پر می شه از عشق، وقتی با هم بازی می کنیم منم می شم یه مامان کوچولوی 3 ساله با همون حال و هوا، به هیچ چیز غیر از لذت بردن از اون لحظه فکر نمی کنم ،از غصه های دنیا دور می شم و چند لحظه ای رو به معنای واقعی زندگی می کنم     خدایا هزاران هزار ...
10 تير 1393

عشق مامان تو 5 ماهگیش

خیلیییی دوست دارم رهامم فدات بشم که اینطوری پاتو می خوری نفسم مامانی عاشقته پسرم مامان فدای پسر گلش بشه که پشت فرمون نشسته مامانی عاشق هر دوتونه ...
2 تير 1393

بدون عنوان

سلام زندگی مامان، مامان فدای چشمای مهربونت بشه عشقم عزیز دل مامان، این روزا روزایی سختی رو داریم می گذرونیم، مامانی هر روز میره سر کار، تو عزیز دلم داری دندون در میاری و بی قراری می کنی، حدود 10 روز می شه که اسهالی و تو این 10 روز یه روز خوبی و یه روز بهم می ریزی یه وقتایی وقتی می رسم خونه یه جورایی باهام قهر می کنی و به صورتم نگاه نمی کنی ولی یه وقتایی هم با خنده قشنگت به استقبالم میایی مثل دیروز، وقتی منو دیدی خندیدی ، خیلییییییی برام شیرین بود، تمام خستگیم رو فراموش کردم و کلی با هم بازی کردیم نفس مامان دیشب همش تو خواب ناله می کردی و گاهی با گریه از خواب بیدار می شدی، خیلی برات ناراحت بودم، نمی دونم از درد دندون در آوردن ب...
2 تير 1393

پایان 5 ماهگی

سلام شیرین تر از عسل مامان الهی مامان قربونت بره، این روزا دیگه 5 ماهت داره تموم می شه و می ری تو 6 ماه، خیلییییی شیرین شدی عسلکم ، یاد گرفتی شست پاتو بخوری(البته گاهی هر 5تا انگشت پات رو هم می خوری)،یاد گرفتی غلت بزنی، داری سعی می کنی سینه خیز کنی، البته فکر کنم حالا حالا ها کار داشته باشی که به حرکت برسی، یاد گرفتی اگه کسی گفت بیا بغلم، اگه دوسش داشتی بری و اگه دوستش نداشتی روتو برگردونی و بچسبی به بغل مامانی با صدای بلند می خندی و قهقه می کنی ، اگه بخوای کسی (اغلب بابایی مهربونت) رو متوجه خودت کنی که باهات بازی کنه، یه صدایی شبیه " eee "  یا "aav" در میاری که البته معنی اش اینه که به ...
27 خرداد 1393

نشستن رهام خوشگلم

سلام فسقلی مامان عزیز دلم دیروز، خیلی متفاوت بودی دیروز چهار ماه و 13 روزت بود و من برای دومین روز رفتم سر کار، وقتی برگشتم و بغلت کردم پاهات محکم گذاشتی رو شکم مامانی و چند دقیقه ای کاملا مسلط وایسادی ، البته من وستاتو گرفته بودم قبلا که اینطوری وایمیسادی سریع خسته می شدی و زانوهاتو خم می کردی ولی دیروز خیلی خوب مقاومت کردی ، تا اخر شب هم مدام اینکار رو می کردی و کیف می کردی بعد خواستم امتحان کنم ببینم خودت چقدر تنهایی می تونی بشینی، گووشه مبل نشوندمت و تو عشقم حسابی ما رو متعجب کردی ، حدود 2 دقیقه به تنهایی نشستی آفرییییییییییییییییییین به این گل پسر دوست داشتنی ، باهوش و زرنگ مامان پسر گلم دو س...
12 خرداد 1393

اولین روز کاری مامانی

سلام عزیز دل مامان، سلام شیرین تر از عسل مامان، عشق مامان نفسم دیروز که تو نازنین 4 ماه و 7 روزت بود برای اولین بار بعد از به دنیا اومدنت سر کار رفتم  روز خیلی سختی بود مامان، تمام مدت دلتنگت بودم ، دائما به این فکر می کردم که الان داری چیکار می کنی، اصلا نمی تونستم تمرکز کنم ، مدام ساعت رو نگاه می کردم که کی ساعت 2 می شه پر بکشم بیام پیشت نازنینم، دائما عکساتو نگاه می کردمو به همکارام نشونشون می دادم و از شیرین کاری ات حرف می زدم دائما به این فکر می کردم که اگه نفسم گشنه اش بشه و می میه مامانیش رو بخواد چی ، اگه دلش برای بغل مامانیش تنگ بشه چی؟ اگه بخواد تو بغل مامانیش بخوابه چی؟ هر موقع زنگ می زدم مامان بزرگ مهربون می گ...
6 خرداد 1393

پسر که باشی

پسر که باشی....  پسراست دیگر.... بلندپرواز و رویایی.... گاهی از سنگ سخت تر، گاهی از گل نازک تر.... به دست می آورد و از دست میدهد... می خندد بلند و اشک می ریزد بی صدا.... اسمش را خدا نیاز گذاشته است.... باید آدمی کند... و حوایش را به هوس نفروشد... باید شکست بخورد تا عبرت بگیرد.... مسولیت دارد... باید روزی مرد بشود... و چقدر سخت که مرد، مردانگی به دنبال دارد... گاهی در بچگی مرد می شود... به تنهایی... درکوچه پس کوچه های بدبختی.... گاهی در جوانی... کنار پیرمرد سیگار فروشی که می تواند غم را از چشم بخواند... و گاهی هم در بزرگسالی... وقتی خوشبختی را از دست بدهد... وقتی غم ببیند... پسر...
3 خرداد 1393

از طرف بابا بزرگ مهربون

بهار چلچلا دور، سبزه صحرا دور آسمان ء ماه دور، رهام قد و بالاء دور، شه صبح روجاء دور سر کوه شوکاء دور، جنگل تیکاء دور بلبل صداء دور؛ آفتاب موناء دور، ببا شه ریکاء دور پلنگ صحراء دور، ویشه افراء دور ماهی دریاء دور،شه پشت و پناهء دور،بووم ته فداء دور   عسل مامان، رهام قشنگم، این شعر رو بابابزرگ به زبون شمالی برای تو نوشته، بابابزرگ عاشقته پسرم توضیح: "دور" به معنی دورت بگردم ...
31 ارديبهشت 1393

اولین غلت زدن رهام گلم

سلام عزیز دل ماما ن پسر گلم چند روزی بود خونه مامان بزرگینا بودیم ، از شنبه بعد از ظهر رفتیم اونجا و دیشب (دوشنبه شب ) برگشتیم، آخه قرار بود مامانی چشم پزشکی بره و واکسن 4 ماهگی رهام عزیزش رو بزنه ، تو این مدت هم  لپ تاب خاله مریم خراب بود و نتونستم بیام و برات بنویسم نفس مامان به ترتیب از مهم ترین اتفاقات این روزا برات می گم : اولیش این بود که تو پسر گلم، تو 3 ماه و 27 روزگیت اولین غلت زندگیت رو زدی نصف شب از  دلپیچه داشتی به خودت می پیچیدی    و سعی داشتی خودت رو تو به پوزیشن مطلوبت برسونی که تونستی غلت بزنی و بشکم بخوابی ولی دستت موند زیر شکمت که من کمکت کردم و دستت رو در آوردم تا ص...
30 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهام می باشد