رهام منرهام من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

رهام

اولین غلت زدن رهام گلم

1393/2/30 17:42
نویسنده : مامان مژگان
265 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان بوسمحبت

پسر گلم چند روزی بود خونه مامان بزرگینا بودیم ، از شنبه بعد از ظهر رفتیم اونجا و دیشب (دوشنبه شب ) برگشتیم، آخه قرار بود مامانی چشم پزشکی بره و واکسن 4 ماهگی رهام عزیزش رو بزنه ، تو این مدت هم  لپ تاب خاله مریم خراب بود و نتونستم بیام و برات بنویسمغمگین

نفس مامان به ترتیب از مهم ترین اتفاقات این روزا برات می گم:

اولیش این بود که تو پسر گلم، تو 3 ماه و 27 روزگیت اولین غلت زندگیت رو زدی جشنجشنجشنمحبت

نصف شب از  دلپیچه داشتی به خودت می پیچیدی غمگین  و سعی داشتی خودت رو تو به پوزیشن مطلوبت برسونی که تونستی غلت بزنی و بشکم بخوابی ولی دستت موند زیر شکمت که من کمکت کردم و دستت رو در آوردم تا صبح تو همون حالت آروم آروم خوابیدی بوس ، فردای اون شب هم تو بیداری دوباره اینکارو تکرار کردی و دل مامانی و آب کردی محبت

مامانی هم کلی به خودش می بالید که به به چه پسر توانمندی دارم من بغلقوی

دومیش این بود که عشق مامان 4 ماهش تموم شدجشنجشن و  واکسن 4 ماهگیش رو زد غمگینخطا

عزیز دلم این واکسنا خیلی اذیتت می کنن، از دیروز مدام تب داشتی و من مجبور بودم بهت قطره استامنفیون بدم غمگیندیشب  هم همش نق می زدی تو خواب و با گریه از خواب بیدار می شدی ، ساعت کوک کرده بودم که هر نیم ساعت یه بار زنگ بزنه که یه موقع خوابم نبره و خدایی نکرده تبت بالا نره ، یکم که سرت داغ می شد پاشویت می کردم ، اروم می شدی بوس

سومیش این بود که جمعه رفتیم دیدن آوینا ی عزیز (دختر خاله الهام)، آخ که چقدر ماه بود و دوست داشتنیمحبتبوس ، آوینا دو ماه و دوهفته از تو کوچیک تره مامانی، مامانی یادته چقدر بهت می سپردم که براش خاله الهام و نی نی ش دعا کنی، آخه خاله الهام مریضه مامان غمگین، ولی خدا رو شکر الان هم خودش خوبه و هم نی نی خوشگل و معصومش آرام

اون روز تو و آینا مسابقه شیر خوردن گذاشته بودین و به مامانا مجال استراحت نمی دادین، کل مهمونی اون شب تو اتاق خواب گذذشت چشمکبوسبوسمحبتمحبت

عشق مامان چهارمیش هم اینکه رفتم چشم پزشکی و گفت چشمت برگشت کرده غمگین ، عزیز دلم من 5 سال پیش چشمم رو عمل کردم، تو دوران بارداریم چشمام ضعیف شده بودن ولی بعد از زایمانم بدتر شدن، دکتر گفت یا باید عینک بزنی یا عمل کنی غمگین که من هیچ کدوم رو دوست ندارم گریه و باید با این چشمای ضعیف سر کنم  که البته این هم فدای یه تار موی عزیزکم محبتبوس مامانی بعد از زایمان حسابی درب و داغون شده چشمک کمر درد ، زانو درد ، پا درد و ... که البته فکر می کنم یه جورایی ارثی هم هست، چون پا دردای مامان بزرگ هم بعد از اولین زایمانش شروع شده بود غمگین

عزیز دلم الانم حالت خیلی رو به راه نشدهغمگینبوس، به زور پستونک خوابت برده نفسم خواببوس

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مینا
1 خرداد 93 12:25
سلام عزیزم می تونی متنو بداری
مامان مژگان
پاسخ
مرسی عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهام می باشد