اولین غلت زدن رهام گلم
سلام عزیز دل مامان
پسر گلم چند روزی بود خونه مامان بزرگینا بودیم ، از شنبه بعد از ظهر رفتیم اونجا و دیشب (دوشنبه شب ) برگشتیم، آخه قرار بود مامانی چشم پزشکی بره و واکسن 4 ماهگی رهام عزیزش رو بزنه ، تو این مدت هم لپ تاب خاله مریم خراب بود و نتونستم بیام و برات بنویسم
نفس مامان به ترتیب از مهم ترین اتفاقات این روزا برات می گم:
اولیش این بود که تو پسر گلم، تو 3 ماه و 27 روزگیت اولین غلت زندگیت رو زدی
نصف شب از دلپیچه داشتی به خودت می پیچیدی و سعی داشتی خودت رو تو به پوزیشن مطلوبت برسونی که تونستی غلت بزنی و بشکم بخوابی ولی دستت موند زیر شکمت که من کمکت کردم و دستت رو در آوردم تا صبح تو همون حالت آروم آروم خوابیدی ، فردای اون شب هم تو بیداری دوباره اینکارو تکرار کردی و دل مامانی و آب کردی
مامانی هم کلی به خودش می بالید که به به چه پسر توانمندی دارم من
دومیش این بود که عشق مامان 4 ماهش تموم شد و واکسن 4 ماهگیش رو زد
عزیز دلم این واکسنا خیلی اذیتت می کنن، از دیروز مدام تب داشتی و من مجبور بودم بهت قطره استامنفیون بدم دیشب هم همش نق می زدی تو خواب و با گریه از خواب بیدار می شدی ، ساعت کوک کرده بودم که هر نیم ساعت یه بار زنگ بزنه که یه موقع خوابم نبره و خدایی نکرده تبت بالا نره ، یکم که سرت داغ می شد پاشویت می کردم ، اروم می شدی
سومیش این بود که جمعه رفتیم دیدن آوینا ی عزیز (دختر خاله الهام)، آخ که چقدر ماه بود و دوست داشتنی ، آوینا دو ماه و دوهفته از تو کوچیک تره مامانی، مامانی یادته چقدر بهت می سپردم که براش خاله الهام و نی نی ش دعا کنی، آخه خاله الهام مریضه مامان ، ولی خدا رو شکر الان هم خودش خوبه و هم نی نی خوشگل و معصومش
اون روز تو و آینا مسابقه شیر خوردن گذاشته بودین و به مامانا مجال استراحت نمی دادین، کل مهمونی اون شب تو اتاق خواب گذذشت
عشق مامان چهارمیش هم اینکه رفتم چشم پزشکی و گفت چشمت برگشت کرده ، عزیز دلم من 5 سال پیش چشمم رو عمل کردم، تو دوران بارداریم چشمام ضعیف شده بودن ولی بعد از زایمانم بدتر شدن، دکتر گفت یا باید عینک بزنی یا عمل کنی که من هیچ کدوم رو دوست ندارم و باید با این چشمای ضعیف سر کنم که البته این هم فدای یه تار موی عزیزکم مامانی بعد از زایمان حسابی درب و داغون شده کمر درد ، زانو درد ، پا درد و ... که البته فکر می کنم یه جورایی ارثی هم هست، چون پا دردای مامان بزرگ هم بعد از اولین زایمانش شروع شده بود
عزیز دلم الانم حالت خیلی رو به راه نشده، به زور پستونک خوابت برده نفسم