پسری از جنس مهربانی
سلام عزیز دل مامان
خوبی عشقم؟
دو روز پیش یکی از قشنگ ترین لحظه های زندگیم رو به لطف مهربونی تو پسر گلم تجربه کردم
مامانی من اصلا دست نوشتن خوبی ندارم، نمی دونم چی باید بنویسم یا از چه کلماتی باید استفاده کنم تا احساس اون لحظه ام رو نشون بده، به همین خاطر داشتم از نوشتن منصرف می شدم ولی بعد حیفم اومد احساس به این قشنگی از یاد بره و پاک بشه
دو روز پیش داشتیم با هم یه فیلمی تماشا می کردیم که خیلی احساسی بود و باعث شد اشکم در بیاد، من دوست ندارم کسی اشکم رو ببینه به خاطر همین صورتم رو طوری گرفته بودم که شما و بابایی اشکم رو نبینید، انگار متوجه شدی که دارم گریه می کنم، اومدی و صورتت رو آوردی جلوی صورتم ، اول چشاتو برام مهربون کردی بعد نازم کردی و بعد خیلی مهربون شروع کردی به خندین و صورتت رو چسبوندی به صورتم، خدا می دونه این کارت چقدر برام شیرین و دلنشین بود،
تا اون روز احساس می کردم مادرم، الان احساس می کنم پسری دارم از جنس مهربانی، که دل نداره مادرش رو غمگین ببینه، پسری دارم که روزی نچندان دور مرد می شه و پشتوانه روزهای سخت زندگی مادرش
عزیز دلم ازت ممنونم به خاطر تجربه حس های قشنگی که با بودنت شکل گرفتن، خیلی خیلی دوستت دارم و به داشتنت افتخار می کنم