آغاز هشت ماهگی
سلام عزیز دل مامان
خوبی عشقم?
رهام عزیزم امروز 7 ماه و 4 روزت شده، باورم نمی شه، زمان داره خیلی سریع می گذره، عزیز دلم الان میتونی کاملا مسلط بشینی، اگه چیزی رو بخوای بگیری، می تونی تغییر حالت بدی و دراز بکشی و کمی سینه خیز کنی تا بهش برسی
خیلیییی خیلیییییی بلا شدی مامانی، از سر کار که می یام خونه حسابی ذوق می کنی و می خندی و لوپای مامانی رو خیس خیس می کنی ، نمی دونم می خوای مامانی رو بخوری یا می خوای ببوسی یا گاز بگیری، البته گاز نیست چون الان یه دونه و نصفی دندون داری و اگه گاز بگیری حسابی دردم می یاد ولی از وقتی دندون در آوردی هیچ وقت گازم نگرفتی فدات شم
دیشب تو تخت خودت خوابیدی عزیزکم، دیگه حسابی بزرگ شدی و باید یاد بگیری که شبا تنهایی بخوابی، البته من و بابایی فعلا تا وقتی که شما می میه مامانی رو میل می کنید مهمون اتاق شماییم
سه روزی می شه که سوپ قلم می خوری و خیلی هم دوست داری، البته به پیشنهاد دکترت این سوپ رو برات درست کردیم، پوره میوه (سیب و موز و گلابی) می خوری، از فردا می خوام پوره سیب زمینی و زرده تخم مرغ رو هم برات شروع کنم، ایشالا که اینم بهت می سازه و دچار دلدرد و اینها نمی شی
راستی یه خاطره از هفته گذشته برات تعریف کنم، هفته پیش با مامان بزرگ عزیز رفتیم بیرون که شما رو یه هوا خوری ببریم، بیرون یه نی نیه ناز مثل خودت دیدیم که تو بغل مامانش داشت گریه می کرد، من مشغول بازی باهاش شدم که گریش بند بیاد، شما بغل مامان بزرگ بودی، با دیدین این صحنه بغض کردی و گریه کردی، الهی بگردم که مامانی رو فقط برای خودت می خوای (بماند که من چقدر کیییییف کردم و سریع زنگ زدم به بابایی و کلی پز دادم ) نفس مامان اینو بدون که شما عزیزترینه مامانی و هیچ کس و هیچ چیز نمی تونه جای شما رو برای مامانی بگیره، شما هم باید قلب بزرگ و بخشنده ای داشته باشی و هر خوبی رو برای همه بخوای نفسم
رهام عزیزم من و بابایی خیلی خیلی دوستت داریم و هر لحظه با دیدین نگاه معصوم و پاکت یه دنیا انرژی می گیریم
هزار تا بوووس