رهام منرهام من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

رهام

بدون عنوان

1393/2/21 13:59
نویسنده : مامان مژگان
248 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان

مامانی دیشب خیلی بی قرار بودی عزیزم،6ساعت بود شیر نخورده بودی، از گرسنگی گریه می کردی ولی شیر نمی خوردی، نمی دونی چقدر ناراحت بودم و غصه می خوردم ، نمی دونم چرا چند وقتیه خوب شیر نمی خوری

یاد روزای اول تولدت می افتم نفسم، اون روزا مامانی شیر نداشت تا تو بخوری، سینه مامانی رو میک می زدی ولی شیری وجود نداشت که سیرت کنه، مجبور می شدم بهت شیر خشک بدم که همین قضیه باعث افسرگیم می شد، برای اینکه شیرم جریان پیدا کنه با شیر دوش برقی شیرم رو می دوشیدم که البته انقدر سینم زخم شده بود که به جای شیر، خون می اومد، نمی تونی تصور کنی چه دردی داشت مامان، موقع شیر دوشیدن از درد مثل ابر بهار گریه می کردم، مامانی حاضر بودم دردای بیشتر از اون رو هم تحمل کنم ولی تو عزیزیکم شیر خودم رو بخوری تا بدن قوی ای داشته باشی و در مقابل بیماریا مقاوم بشی محبتبوس

نفس مامان از دیشب بهت بگم، خیلی دلم گرفته بود مامان، از اینکه می دیدم انقدر بی قراری و گریه می کنی ، از اینکه می دیدم در مقابل ناراحتی تو انقدر ضعیفم و منم هم پای تو بی قرار می شم ناراحت بودم، از اینکه احساس می کنم کمی افسرده شدم ناراحتم، از اینکه می بینم این حس افسرگی داره باعث می شه مثل روزای قبل با انرژی و شاد باهات بازی نکنم ،ناراحتم می کنه، ناراحت که چه عرض کنم داره دیونم می کنمخطا

نفسم ازت می خوام مامانی رو به خاطر بی حوصلگی های چند روزش ببخشی غمگینخطا

دیشب که بابایی اومد خونه، از دیدن بابایی چنان ذوقی کردی که داشتم دیونه می شدم، نه اینکه فکر کنی دارم حسادت می کنما، نه ، از دست خودم ناراحت بودم، از اینکه شاید چون خیلی حوصله نداشتم تو از دست مامانی خسته شده بودی غمگین

می دونی پسرم ، مامانی آدمی نیست که تو خونه بشینه، فکر می کنم این حس افسرگی به خاطر اینه که دائما خونه ام ،بزرگترین تفریح مامانی شده رفتن خونه مامان بزرگ، خب مامانی من قبل از به دنیا اومدن تو نازنینم سر کار می رفتم، پنج شنیه و جمعه ها هم که اصلا تو خونه نمی موندیم، دائما مسافرت می رفتیم، این بی حوصلگی باعث شده مدام بابایی رو برنجونم که البته اینم خیلی دست خودم نیست غمگین، در نهایت هم تقصیر هارو می ندازم گردن بابایی که تو باعث این حس من می شی، تو باید به من بیشتر توجه کنی و برام وقت بزاری و ....این اوضاع خیلی اذیتم می کنه مامان،فکر می کنم یه مسافرت بتونه یکم حال و هوامون رو عوض کنهآرام

رهام عزیزم، عشق مامان، مامانی خیلی خیلی دوستت داره و نفسش بسته به نفس تو ا گلم، یه وقت فکر نکنی که این حس و حال مامان به خاطر تو ا ها، اصلا اینطور نیست، تو امید زندگی مامانی، عشق مامان و بهونه زندگی مامانی و مامان به خاطر داشتن تو خدا رو صد هزار بار شکر می کنه، به دنیا اومدن تو بهترین اتفاق زندگی مامانیه عزیزکم محبتبوسبغلمحبت

راستی مامانی تو دیشب برای اولین بار داشتی سعی می کردی به پهلو برگردی جشنمحبت

کف پای چپت رو رو زمین کوبیدی و بدنت رو به سمت راست هول دادی عشقم، فکر کنم یه چند وقت دیگه کامل بتونی برگردی بوسبوسمحبتمحبت

 

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

ایدا
21 اردیبهشت 93 15:00
قربون دل تنگت بشم عزیزم بیا بریم امافت یه عالمه آب و هوای تمیز بخور یه عالمه بگیم و بخندیم و حالش رو ببریم.. از این کسالت هم در میایی.. یکمش طبیعی هست مژگان جون همینطور که خودت هم گفتی یه آدم فعالی بودی و الان خودت رو به فضای خونه محدود کردی.. بنظرم الان ها که هنوز شروع نکردی کار رو اگر همسر جان امکان دارن یه ذره برید و بگردید .. حالش رو ببرید.. کار شروع بشه دیگه از قبل هم پر مشغله تر میشی!!! من از همین الان امادگی خودم و همسر رو اعلام می کنم جهت ددر گردی
مامان مژگان
پاسخ
حتما عزیزم چه بچسبه با شما امافت رفتن
مینا
30 اردیبهشت 93 13:44
به منم سر بزنید رهام من هنوز دنیانیومده با اجازتون لینک شدید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهام می باشد