از طرف خاله آیدا
سلام عزیزم،
این پست فقط مخصوص شماست. نمی دونم چطوری می خواستم به دیدنت نیام. منی که خیلی وقت بود منتظر به دنیا اومدنت بودم. پا به پای مامان مژگانت دنبال می کردم و روزشماری می کردم. دروغ چرا!! امیدوار بودم وقتی برای دیدن شمامیام هم بازیت رو توی دل خودم داشته باشم. دوست داشتم با مامانیت از تجربیاتش حرف بزنم و با خودم فکر کنم چه خوب که مژگان از من جلوتره و من می تونم کلی ازش یاد بگیرم. مامانیت خیلی خسته بود. ولی برق شادی رو میشد تو نگاهش ببینی. میدونی همه اش بخاطر حضور مبارک شماست خاله آیدا شما رو خیلی دوست داره. هر وقت مامانت دعوات کرد فقط بیا به خودم بگو برخورد کنم با مامانیت. هر چند مامان مژگان اونقدر قلب مهربونی داره که بر عکسش بیشتر امکان پذیره.
قربونت برم دیشت که ما اومدیم پیشت دلت درد می کرد و کلی غصه خوردیم مامانیت از همه بیشتر.
قربون اون پاهای قد بند انگشتت بشم چه آروم تو بغل خاله آیدا خوابیدی چه حس قشنگی بود تو رو تو آغوش کشیدن. هر چند که دلت درد می کرد و کلی بد اخلاقی می کردی و تقصیر خودت هم نبود .
عسل خاله تمام روز رو بیدار بودی و خواب های 5 دقیقه ای می کردی. مامانیت کلی خسته شده بود ولی لبخند از لبش نمی رفت.
بدون که خیلی دوستت داریم و خوشحالیم که شما قدم های کوچولوت رو به این دنیا گذاشتی. عزیز خاله،همش نگران بودم سرما نخوری. با مامانت دست هم ندادم که نکنه تن کوچیکت رنگ مریضی رو بگیره.
آخخخخ تو دو تا کف دستای خاله جا می شدی.تازه مامانیت می گفت که یه عالمه بزرگ شدی تو این 40 روزه!!!
زودی خوب شو عزیز دلم. راستی ما دیشب باباییت رو بیرون کرده بودیم که خودمون بیام و شما رو ببینییم. تازه باباییت دلش داشت پر می زد برای دیدن شما هی زنگ می زد و می گفت گوشی رو بگذارند دم گوش شما تا صدای بابایی رو بشنوی و بابایی هم صدای شما رو بشنوه. ما همین جا از بابایی معذرت وی خواییم که از شما دورش کردیم.دیگه تکرار نمیشه باشه؟!!! خیلی خیلی دوست داریم رهام عزیزمان. امیدوارم نامدار باشی و همیشه تنت سالم و در کنار پدر و مادر مهربونت سالهای سال شاد و خوشبخت زندگی کنی و ما از تک تک موفقیت هات کلی ذوق کنیم.
تا همیشه دوستت دارم خاله آیدا