رهام منرهام من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

رهام

از طرف خاله آیدا

1392/12/12 10:06
نویسنده : مامان مژگان
231 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم،

این پست فقط مخصوص شماست. نمی دونم چطوری می خواستم به دیدنت نیام. منی که خیلی وقت بود منتظر به دنیا اومدنت بودم. پا به پای مامان مژگانت دنبال می کردم و روزشماری می کردم. دروغ چرا!! امیدوار بودم وقتی برای دیدن شمامیام هم بازیت رو توی دل خودم داشته باشم. دوست داشتم با مامانیت از تجربیاتش حرف بزنم و با خودم فکر کنم چه خوب که مژگان از من جلوتره و من می تونم کلی ازش یاد بگیرم. مامانیت خیلی خسته بود. ولی برق شادی رو میشد تو نگاهش ببینی. میدونی همه اش بخاطر حضور مبارک شماستماچ خاله آیدا شما رو خیلی دوست داره. هر وقت مامانت دعوات کرد فقط بیا به خودم بگو برخورد کنم با مامانیت. هر چند مامان مژگان اونقدر قلب مهربونی داره که بر عکسش بیشتر امکان پذیره.

قربونت برم دیشت که ما اومدیم پیشت دلت درد می کرد و کلی غصه خوردیمگریه مامانیت از همه بیشتر.

قربون اون پاهای قد بند انگشتت بشم چه آروم تو بغل خاله آیدا خوابیدیقلب چه حس قشنگی بود تو رو تو آغوش کشیدن. هر چند که دلت درد می کرد و کلی بد اخلاقی می کردی و تقصیر خودت هم نبودنگران .

عسل خاله تمام روز رو بیدار بودی و خواب های 5 دقیقه ای می کردی. مامانیت کلی خسته شده بود ولی لبخند از لبش نمی رفت.

  

بدون که خیلی دوستت داریم و خوشحالیم که شما قدم های کوچولوت رو به این دنیا گذاشتی. عزیز خاله،همش نگران بودم سرما نخوری. با مامانت دست هم ندادم که نکنه تن کوچیکت رنگ مریضی رو بگیره.

آخخخخ تو دو تا کف دستای خاله جا می شدی.تازه مامانیت می گفت که یه عالمه بزرگ شدی تو این 40 روزه!!!

زودی خوب شو عزیز دلم. راستی ما دیشب باباییت رو بیرون کرده بودیم که خودمون بیام و شما رو ببینییم. تازه باباییت دلش داشت پر می زد برای دیدن شما هی زنگ می زد و می گفت گوشی رو بگذارند دم گوش شما تا صدای بابایی رو بشنوی و بابایی هم صدای شما رو بشنوه. ما همین جا از بابایی معذرت وی خواییم که از شما دورش کردیم.دیگه تکرار نمیشه باشه؟!!! خیلی خیلی دوست داریم رهام عزیزمان. امیدوارم نامدار باشی و همیشه تنت سالم و در کنار پدر و مادر مهربونت سالهای سال شاد و خوشبخت زندگی کنی و ما از تک تک موفقیت هات کلی ذوق کنیم.

تا همیشه دوستت دارم خاله آیدا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

بابایی
13 اسفند 92 23:18
سلام بابایی جونم .نفس نازنینم هیچ جمله ایی هیچ حرفی نمی تونه بیانگر احساسی که من به تو عزیز دلم دارم باشه فقط خدای مهربون میدونه که من چقدر دوست دارم بهت عشق میورزم بهت افتخار میکنم از اینکه بابایی تو گلم هستم احساس غرور میکنم هزار تا نقشه برای ایندت دارم با هم بریم شنا با هم بریم فوتبال با هم فوتبال نگاه کنیم وای چه کیفی داره. بابایی الان که دارم برات مینویسم ازون شبهایی که اروز خوابیدی والان هی بهونه میگیریو گریه میکنی وهی تمرکز منو بهم میریزی مامانی با حوصله وبا عشق بهت ارامش میده .مامانی خیلی مهربونه من خیلی خوشبختم که تو و مامانی رو دارم پسرم نفسم عزیز دلم کار من و مامانی شده روهام یه روز نگرانیم که چرا زیاد خوابیدی فردا نگران که چرا نمیخوابه یه روز نگران که چرا اینقدر پیپی میکنی یه روز اینکه چرا پیپی نمیکنه خلاصه داستان داریم عزیز دلم .عزیز دلم بابا ومامان خیلی تو رو دوست دارن وارزوی ما سعادت و سلامت خوشبختی تو عزیزمونه . عزیزم تو باید ما رو خیلی دعا کنی اخه تو یه فرشته کوچیکی که خیلی به خدا نزدیکی بابایی تو باید برای سلامتی خاله ایدا خیلی دعا کنی که هر زودتر به ارزوش برسه اخه اون پاکترین ارزی دنیا رو داره. بابایی میدونم که تمام حرفهای منو میشنوی تمام احساسم و میفهمی وقتی که به من نگاه میکنی انگار که دنیا رو به من دادن دوست دارم دوست دارم.
سحر و افشین
25 اسفند 92 22:34
خاله آیدا مامان و بابای رهام این فرشته کوچولو در خواب هم می تونه دعا کنه...اگه چشماش رو بسته و خوابیده یعنی داره خواب خدا و فرشته هاشو می بیینه...
مامان مژگان
پاسخ
حق با شماست دوست من. این کوچولوی دوست داشتنی معصوم ترین و نزدیگترین به خدا و فرشته هاشه.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهام می باشد