رهام منرهام من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

رهام

اولین روز کاری مامانی

سلام عزیز دل مامان، سلام شیرین تر از عسل مامان، عشق مامان نفسم دیروز که تو نازنین 4 ماه و 7 روزت بود برای اولین بار بعد از به دنیا اومدنت سر کار رفتم  روز خیلی سختی بود مامان، تمام مدت دلتنگت بودم ، دائما به این فکر می کردم که الان داری چیکار می کنی، اصلا نمی تونستم تمرکز کنم ، مدام ساعت رو نگاه می کردم که کی ساعت 2 می شه پر بکشم بیام پیشت نازنینم، دائما عکساتو نگاه می کردمو به همکارام نشونشون می دادم و از شیرین کاری ات حرف می زدم دائما به این فکر می کردم که اگه نفسم گشنه اش بشه و می میه مامانیش رو بخواد چی ، اگه دلش برای بغل مامانیش تنگ بشه چی؟ اگه بخواد تو بغل مامانیش بخوابه چی؟ هر موقع زنگ می زدم مامان بزرگ مهربون می گ...
6 خرداد 1393

پسر که باشی

پسر که باشی....  پسراست دیگر.... بلندپرواز و رویایی.... گاهی از سنگ سخت تر، گاهی از گل نازک تر.... به دست می آورد و از دست میدهد... می خندد بلند و اشک می ریزد بی صدا.... اسمش را خدا نیاز گذاشته است.... باید آدمی کند... و حوایش را به هوس نفروشد... باید شکست بخورد تا عبرت بگیرد.... مسولیت دارد... باید روزی مرد بشود... و چقدر سخت که مرد، مردانگی به دنبال دارد... گاهی در بچگی مرد می شود... به تنهایی... درکوچه پس کوچه های بدبختی.... گاهی در جوانی... کنار پیرمرد سیگار فروشی که می تواند غم را از چشم بخواند... و گاهی هم در بزرگسالی... وقتی خوشبختی را از دست بدهد... وقتی غم ببیند... پسر...
3 خرداد 1393

از طرف بابا بزرگ مهربون

بهار چلچلا دور، سبزه صحرا دور آسمان ء ماه دور، رهام قد و بالاء دور، شه صبح روجاء دور سر کوه شوکاء دور، جنگل تیکاء دور بلبل صداء دور؛ آفتاب موناء دور، ببا شه ریکاء دور پلنگ صحراء دور، ویشه افراء دور ماهی دریاء دور،شه پشت و پناهء دور،بووم ته فداء دور   عسل مامان، رهام قشنگم، این شعر رو بابابزرگ به زبون شمالی برای تو نوشته، بابابزرگ عاشقته پسرم توضیح: "دور" به معنی دورت بگردم ...
31 ارديبهشت 1393

اولین غلت زدن رهام گلم

سلام عزیز دل ماما ن پسر گلم چند روزی بود خونه مامان بزرگینا بودیم ، از شنبه بعد از ظهر رفتیم اونجا و دیشب (دوشنبه شب ) برگشتیم، آخه قرار بود مامانی چشم پزشکی بره و واکسن 4 ماهگی رهام عزیزش رو بزنه ، تو این مدت هم  لپ تاب خاله مریم خراب بود و نتونستم بیام و برات بنویسم نفس مامان به ترتیب از مهم ترین اتفاقات این روزا برات می گم : اولیش این بود که تو پسر گلم، تو 3 ماه و 27 روزگیت اولین غلت زندگیت رو زدی نصف شب از  دلپیچه داشتی به خودت می پیچیدی    و سعی داشتی خودت رو تو به پوزیشن مطلوبت برسونی که تونستی غلت بزنی و بشکم بخوابی ولی دستت موند زیر شکمت که من کمکت کردم و دستت رو در آوردم تا ص...
30 ارديبهشت 1393

اولین کوتاهی موی پسرم

سلام عشق مامانی عزیزکم، مامانی تو سه ماه و بیست و پنج روزگیت برای اولین بار موهای خوشگلتو کوتاه کرد  مامانی اصلا دوست نداشتم موهاتو کوتاه کنم ولی خیلی هپلی شده بودی نازنینم   موهات کم پشت شده بود و بلند البته مامانی خیلی کم موهاتو کوتاه کردم، یکم بغل گوشاتو و یکم پشت موهاتو، اخه هوا داره گرم می شه و این موها باعث عرق سوز شدنت می شدن، موهاتو برات نگه داشتم عسلم  پسر گلم من و بابایی تصمیم گرفتیم خونمون رو عوض کنیم، آخه مامانی خونه ای که الان توشیم آسانسور نداره و ما تو طبقه سوم هستیم، گلم مامانی کمر درد داره و نمی تونه تو رو بغل کنه و از پله ها بالا و پایین بره، علاوه بر اون ما ماهی حدود یک میلیون توم...
24 ارديبهشت 1393

اولین نیم غلت زدن رهامم

سلام رهامم، سلام عشق مامان عزیز دلم امروز که 3ماه و 24 روزت شد، تونستی خودت به تنهایی برای گرفتن جغجغت به پهلوی چپت برگردی ، نمی دونی چه ذوقی کردم سریع پریدم گوشیمو بیارم که ازت عکس و فیلم بگیرم ولی متاسفانه حافظه گوشی مامان پر شده بود و تا اومدم یه سری عکسا و فیلمارو پاک کنم تو از اون حالت در اومدی ولی قول می دم سری بعد ازت عکس بگیرم و اینجا بزارمش به بابایی زنگ زدم و بهش گفتم که رهام گلم تونست به پهلوش برگرده ، بابایی هم کلی ذوق کرد و قربون صدقه پسر نازش رفت ، مامانی عاشق هر دوتونه راستی مامانی دلیل بد شیر خوردنت رو دیشب فهمیدم ، گرمت بود! دیشب بابایی مهربون اومد و کولر رو درست کرد، وقتی کولر روشن شد تو نازنین...
22 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام نفس مامان مامانی دیشب خیلی بی قرار بودی عزیزم،6ساعت بود شیر نخورده بودی، از گرسنگی گریه می کردی ولی شیر نمی خوردی، نمی دونی چقدر ناراحت بودم و غصه می خوردم ، نمی دونم چرا چند وقتیه خوب شیر نمی خوری یاد روزای اول تولدت می افتم نفسم، اون روزا مامانی شیر نداشت تا تو بخوری، سینه مامانی رو میک می زدی ولی شیری وجود نداشت که سیرت کنه، مجبور می شدم بهت شیر خشک بدم که همین قضیه باعث افسرگیم می شد، برای اینکه شیرم جریان پیدا کنه با شیر دوش برقی شیرم رو می دوشیدم که البته انقدر سینم زخم شده بود که به جای شیر، خون می اومد، نمی تونی تصور کنی چه دردی داشت مامان، موقع شیر دوشیدن از درد مثل ابر بهار گریه می کردم، مامانی حاضر بودم دردای بیشتر از ا...
21 ارديبهشت 1393

روز تولد دوردونه مامانی 1

سلام نفس مامان رهام نازنینم، امشب با کمک بابایی بردمت حمام، هر دومون عاشق حموم کردنتیم و هر سری که می خوایم ببریمت حمام سر اینکه تو حمام تو بغل کدوممون باشی دعوا داریم عشق مامان بعد از یه حمام حسابی و یه پرس شیر تازه و خوشمزه ، حسابی رفت به خواب و به من فرصت داد که بیام اینجا و براش بنویسم عزیز دل مامان امروز می خوام برات اتفاقات روز تولدن رو بنویسم، مامانی می دونم دست نوشتن خوبی ندارم و شاید خیلی خشک و بی احساس بنویسم ولی مطمئنم که خودت موقع ی خوندن عشق مامان رو چاشنی این نوشته ها می کنی نفس مامان شب 28 دی داشت به مامان علامت می داد که من دارم میام ، استخون های لگن مامانی یه درد کم و مضمنی داشتن که اون شب مجال خواب رو به ...
20 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام عشق مامان پسر گل مامان امروز سه ماه و 19 روزت شده عزیزکم مامانی این روزا اصلا خوب شیر نمی خوری، امروز با بابایی رفتیم پیش دکترت(همون دکتر پیرمرد مهربونه و خوش اخلاقه ، دکتر کلانتر معتمدی) یه دکتر 60-70 ساله است که خیلی تو کارش خبرست، از یه ماهگیت پیش این دکتر اومدیم برای چکاپ های ماهانت نفس مامان امروز که وزنت کردیم 6کیلو و 650 گرم شده بودی و نسبت به سه هفته قبل فقط 300 گرم وزن اضافه کردی، نمی دونی چقد غصه خوردم مامانی ، رهام عزیزم تو باید خوب شیر بخوری مامان تا زود زود بزرگ شی ، چند ساعت پیش حدود 6 ساعت می شد که اصلا شیر نخورده بودی و اصلا هم زیر بار شیر خوردن نمی رفتی، از گرسنگی گریه می کردی ولی باز شیر نمی خوردی ، خیلی ناراح...
18 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهام می باشد