رهام منرهام من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

رهام

این روزای رهامم

سلام عزیزترین مامان سلام عشق و امید مامان  سلام دنیای کوچولوی مامان خیلی وقته که دلم می خواست بیام و از حال و روزای این روزات بنویسم  عزیز دلم الان 9ماه و 15 روزت شده و خیلی خیلی شیرین و خوردنی شدی از کارایی که می تونی انجام بدی برات بگم اول از همه رقصیدن  با کوچکترین صدای ریتمیکی شروع به رقصیدن می کنی  در پوزیشن های متفاوت، نشسته، چهار دست و پا و ایستاده   خیلیییییییییییییی خوردنی می شی وقتی می رقصی، حتی وقتی داری گریه می کنی ، برات ترانه مورد علاقه ات (پسر پسره، قند عسله ......) رو می خونم حرکات موزونت رو شروع می کنی نفس مامانی بوس کردن رو یاد گرفته   وقتی می گم عروسکات رو...
14 آبان 1393

سفر به گرگان

سلام عزیز دل مامان خوبی عشقم؟ مامانی ببخش این روزا خیلی سرم شلوغه و فرصت نمی کنم بیام برات بنویسم عزیز دل مامان هفته دوم مهر 93 که شما 8 ماه و نیمت بود با خاله مریم ودایی امیر فتیم شمال، از شانس و بر خلاف گزارش هواشناسی هوا بارونی و سرد بود، به همین خاطر شما نتوستی بیای کنار ساحل و از دریا لذت ببری، ویلایی که اجاره کرده بودیمکنار دریا بود و از تراس ویلا دریا رو تماشا می کردیم، درسته هوا بارونی بود ولی قشنگی خودش رو داشت   هوای پاییزی بسیار لطیفی بود قرار بود خاله مریم و دایی امیر جمعه شب برگردن تهران و ما بریم گرگان، که با اصرار ما منصرف شدن و صبح شنبه همگی با هم رفتیم سمت گرگان، هوا آفتابی و گرم شده بود و کلی با هم...
28 مهر 1393

اولین کلمه رهامم

سلام عزیز تر از جان مامان خوبی عشقم؟ تازه یه ساعتی می شه که اومدم سر کار ولی دلم یه ذره شده برات هر روز صبح که میام سر کار شما از خواب بیدار می شی ، بغلت می کنم،  می بوسمت ، باهات یکم بازی می کنم ولی امروز خواب بودی که اومدم، به خاطر همین حسابی دلتنگت شدم، ولی در عوض امروز ساعت 1 میام خونه و دل سیر با هم بازی می کنیم  مامانی الان 4 روزی می شه که زود می یاد خونه و حسابی هر دومون از این قضیه خوشحالیم  الهی مامان فدات شه یه هفته ای می شه که می گی " ماما" وقتی می رم تو اتاق ، چهاردست و پا دنبالم راه می یوفتی و ماما ماما می گی و می یای دنبالم ، آخ که چقدر عاشق این کارتم در واقع این اولین کلمه ای که با ...
8 مهر 1393

عکسای رهام نازنینم

سلام مامانی خوبی عشقم؟ دلم یه ذره شده برات  از هفته بعد قراره ساعت یک بیام پیشت و حسابی از در کنارت بودن لذت ببرم  مامانی بالاخره تلسم شکست و می خوام چند تا از عکسات رو  بزارم عزیز دلم حسابی آب تنی و حمام کردن رو دوست داری جدیدا چهار دست و پا می ری کنار لباس شوئیت و سعی می کنی وایسی ولی نمی تونی، کمکت می کنی  چند وقتیه که می تونی با گرفتن میله های تختت وایسی ، کلی هیجان زده می شی از این کارت اینم از پدر و پسر خیلی شیطون احساس زیبای مادری  اینم دو تا عکس دو ماهگیت پسرم  ، چقدر عوض شدی عزیزکم  اینم از سند شبا...
30 شهريور 1393

چهار دست و پا رفتن رهامم

سلام شرین تر از عسل مامان  خوبی قربونت برم؟ الان مامانی سر کاره و حساااااابی دلش هوای پسرشو کرده این روزا که بر می گردم خونه، حسابی هیجان زدم می کنی، انقدر ذوق می کنی که منو  به وجد می یاری، حدود نیم ساعتی قبل از اینکه حتی لباسامو در بیارم با هم حسابی با هم بازی می کنیم ، البته بگمااااااا فکر کنم همسایه ها رو آسی کرده باشیم آخه موقع بازی حسابی سرو صدا می کنیم و جیغ و داد می کنیم   خیلییییییییی می چسبه  عزیز دل مامان 2-3 روزیه  که 4-5 قدم می تونی چار دست و پا بری خیلییییییی خوردنی می شی   شبیه بچه گربه های ملوس می شی   یعنی فقط می خوام بخورمت وقتی این شکلی راه می ری شبا مثل ...
23 شهريور 1393

تمرین چهار دست و پا

سلام عمر مامان  عزیز دلم تقریبا 10 روزی می شه که سینه خیز می ری و 2-3 روزی می شه که حسابی داری برای چهاردست و پا تمرین می کنی،  می تونی روی زانوهات وایسی ولی فعلا نمی تونی قدم برداری و به سمت جلو بری، فکر کنم تا آخر همین هفته بتونی به راحتی چهاردست و پا بری حسابی شیطون شدی پسر گلم، خیلی خیلی کنجکاوی، هر چیزی برات جالبه ،بخصوص سفره غذا  ، سفره که پهن می شه شیرجه می زنی تو سفره و دوست داری همه چیز رو بهم بریزی    اول هدف رو شناسایی می کنی و با سرعت تمام به سمتش حرکت می کنی و هیچ چیز هم نمی تونه مانعت بشه  راستی مامانی پیانو رو هم خیلی دوست داری، نمی دونی چه سر و صدایی راه می ندازی وقتی پشتش می شینی، م...
16 شهريور 1393

تغییر بزرگ

سلام عزیز ترینم خوبی عشق مامان پسر گلم می خوام یه خبر خوب بهت بدم، مامانی تصمیم گرفت کارش رو نیمه وقت کنه، امروز رفتم و با رئیسمون صحبت کردم و بهش گفتم که تصمیم دارم یا کارمو عوض کنم یا پاره وقت کار کنم، دیگه طاقت اینطور اذیت شدنت رو ندارم نفسم این چند وقته خیلی تحت فشار بودم، وقتی صبحا می چسبیدی بهم و بغل مامان بزرگ نمی رفتی خیلی دلم می گرفت و به خودم می گفتم کجا داری می ری  مژگان، کجاست که ارزش تنها گذاشتن بچه ات رو داره، اونم 5 روز تو هفته این 2-3 ماهه که اومدم سر کار، زندگیمون فقط شده کار و کار و کار من اصلا از این شرایط راضی نیستم مامان، بعد از ظهر ها هم که می رسیدم خسته بودم و اونطور که باید و شاید نمی تونستم بر...
15 شهريور 1393

سینه خیز حرفه ای رهامم

سلام شیرین تر از عسل مامان  الهی مامان فدای سینه خیز رفتنت بشه  از 5 شنبه که می شدی 7 ماه و 7 روزت سینه خیز رفتنت به صورت رسمی و کامل شروع شد، تا قبل اون دنده عقب حرکت می کردی نفسم    الان که حدود 5 روزی از اولین سینه خیز رفتنت می کذره کاملا حرفه ای حرکت می کنی، وقتی می رم تو اتاق دنبالم سینه خیز تا جلوی در اتاق می یای و نگام می کنی و می خندی   و دل مامانی رو اب می کنی حسابییی دیروز برای اولین بار تونستی خودت رو از حالت نشسته به خوابیده دربیاری و سینه خیز بری تا پیش کنترل تلویزیون ، راستی مامانی عاشق کنترلی، اگه ساعتها هم باهاش بازی کنی سیر نمی شی، موبایل،لب تاپ، کیف و هر چیز دیگه ای که کثیف یا ...
10 شهريور 1393

دو روز شلوغ

سلام دوردونه مامان  خوبی پسر نازنینم؟  مامانی الان که سر کارم خیلی خیلیییی دلم برات تنگ شده، دلم برای بوی بدنت تنگ شده، اینجا گاهی احساس می کنم بوی تنت می یاد، می دونم توهمه ولی توهمش هم شیرینه عزیز دلم آخر هفته خیلی شلوغ و البته خوبی رو پشت سر گذاشتیم، 5 شنبه صبح 3تایی رفتیم نمایشگاه کودک و نوزاد ، خیلی خوب بود کلی ذوق می کردی نی نی یارو می دیدی و پیش هر کوچولویی که می رسیدی با داد زدن سعی می کردی توجه اونو به خودت جلب کنی و وقتی نگات می کردن شروع به خنده می کردی، خیلی خیلی با نمک شدی نفسم  اونجا که بودیم خاله الهام و آیونا جون و بابائیش رو دیدم، خیلی دلم برای آوینا جون تنگ شده بود، اخ که چه شیرین و دوست داشتنی شده...
9 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهام می باشد